سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که بر ملک دست یافت تنها خود را دید و از دیگران رو بتافت . [نهج البلاغه]
پیک راستان

عاقبت اهلی شد!

مطلبی که کنجکاوی مرا در کودکی برانگیخته بود این بود که در مسافرتی که پدرم به اصفهان رفته بود . نی لبکی را که اصلا به هیچ سازی شباهت نداشت همراه آورده بود ، در جواب کنجکاوی ما گفت : یکروز در خرابه های اصفهان ، پیرمردی مشغول نواختن این ساز بود که سخت مرا متعجب کرد . زیرا ان ساز به هیچ سازی شباهت نداشت . من طرز نواختن این ساز را از آن پیرمرد یاد گرفتم و ساز او را خریدم. از آن پس پدرم هر روز ساعتها با آن تمرین می کرد . اما تا مدتها صدایی از نی لبک عجیب در نمی آمد تا این که کمکم صداهایی از آن در آمد و یک ماه بعد ، پدرم با آن ، آهنگهای بسیاری می نواخت و در این موقع با خند همی گفت : عاقبت اهلی شد!

چهره های موسیقی ایران ، تالیف شاپور بهروزی به نقل از خانم ژاله صبا دختر صبا


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سیدمحمدعلی میرآقازاده حسینی 88/3/4:: 4:24 عصر     |     () نظر

 

ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی       چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی

استاد ابوالحسن خان صبا

سال تولد:1281

وفات:1336

محل تولد:تهران

پدرش ابو القاسم کمال السلطنه فرزند محمد جعفر خان صدر الحکمافرزند محمود خان صبا شاعر و نقاش دوره ناصری بود. محمدخان صبا نیز خود نوه فتحعلی خان صباملک الشعرای دربار فتحعلی شاه قاجار بود که علاوه بر شاعری بر شهرهای قم و کاشان حکومت می کرد.کمال السلطنه پدر ابوالحسن شغل طبابت داشت و از مردان فاضل و هنر دوست و اهل ادب بود و علاقه فراوانی نسبت به موسیقی ایرانی داشت. او ساز سه تار را بسیار شیرین می نواخت و ابوالحسن مشق این ساز را نزد پدر آغاز کرد .همه استادان بزرگ موسیقی ایران بعد از صبا این مطلب را اذعان کرده اند که صبا به حق مصداق این شعر سعدی است: صبر ایوب بباید پدر پیر فلک تا دگر مادر گیتی چو تو فرزندبزاید

خدا روح او را قرین رحمت خود کند

صبا شاگردان بسیار عزیزی را برای اعتلای موسیقی ایران تربیت کرده که از آن جمله انداستادپایور/استاد همایون خرم و مرحوم استاد حسین تهرانی(حسین تهرانی می گفت:من از صبا ضرب شناسی آموختم)وبسیاری دیگر از استادان بزرگ موسیقی کلاسیک ایران.....

مرحوم محمد حسین شهریار شاعر والای ایران رابطه وصف نشدنی باصبا داشتند وبعد ازاوشعری بیادش گفته اند که ذکر مینمایم

ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی/چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی

تو که آتشکده عشق و محبت بودی /چه بلارفت که خاکسترخاموش شدی

به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را/که خود از رقت آن بی خودوبیهوش شدی

تو به صد نغمه زبان بودی دلها همه گوش/چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی

خلق را گر چه وفا نیست ولیکن گل من/نه گمان دار که رفتی و فراموش


تاابدخاطر ماخونی و رنگین از توست/توهم آمیخته با خون سیاووش شدی

ناز می کرد به پیراهن نازک تن تو/نازنینا چه خبر شد که کفن پوش شدی

 آرزو داشتم مثل درویش خان سه تار بزنم

             هفت ساله بودم ، شبی مرحوم پدرم از من خواست تا سه تارش را از گنجه ، بیرون بیاورم. اتفاقا سه تار ، سیم زرد نداشت، پدرم پس از انداختن سیم ، برای کوک کردن ، فاصله چهارم را بصدا در اورد. آن شب هرچه خواستم در خدمت پدر دستی به سه تار برسانم به سختی نهیب خوردم تا صبح فرا رسید و من دزدکی سه تار را برداشتم و همان فاصله چهارم را بصدا در اوردم ، پدرم که ناظر جریان بود ، مرا نزد مرحوم درویش خان برد و از همان روز آرزو می کردم مثل او سه تار بزنم و معروف گردم. بعدها نزد استادان مختلفی رفتم.

ابرار هنری سال – فروردین 76 – ابولحسن صبا

من در میان شاگردان همدوره خود مبصر کلاس بودم . و میدانستم که مشکلات مالی گریبانگیر هنرمندان است از جمله استاد خودم صبا. در خفا و بدون آنکه بویی ببرد ، روزی به هنرمندان پیشنهاد کردم که مبلغی بصورت همت عالی داوطلبانه بپردازند تا به نحوی که به استاد برنخورد به ایشان تقدیم نماییم . این پیشنهاد مورد قبول و استقبال هنرجویان قرار گرفت و مبلغی که شاید حدود بیست و پنج تومان بود جمع آوری شد که این مبلغ آن زمان پول کمی نبود . من پول را در پاکتی قرار دادم و قبل از آنکه استاد به کلاس وارد شود ، طی یادداشتی به عنوان هدیه ناقابل هنر آموزان روی میز استاد نهادم . استاد ی که جابجایی و کوچکترین حرکات انگشتان را روی سیم های ویولن از دور میدید و از نظر او مخفی و پنهان نمی ماند ، روزهای بسیاری آن پاکت روی میز او بود و همچنان از روی میز تکان نمی خورد و گویی استاد گفته بود که روی آن میز را هم نظافت و گرد گیری نکنند تا آن پاکت و محتوای آن به همان حال باقی بماند زیرا پس از روزها ، خاک بسیاری روی میز نشسته بود و احتیاج به نظافت داشت و این می رساند که استاد غیر از درس موسیقی که به شاگردان می داد ، درس اخلاق و بزرگ منشی و علو طبع را می آموخت و آن این بود که ، درست بود که هر یک از شاگردان مبلغ ناچیزی بعنوان شهریه می پرداختند ولی استاد پول دیگری ، تحت هیچ عنوان نمی پذیرفت و به همه ما آموخت که ارزشهای والای هنرمند را نمی توان با مسائل مادی آلوده ساخت و  آن را با پول خرید.  

گلهای جاویدان ، گلهای رنگارنگ به نقل از رضا رحیمی

 

تا که بنوازد؟!


            از صبا پرسیدند : فلوت بالاتر است یا پیانو؟ گفت : تا که بنوازد؟!  


ماهنامه ادبستان شماره 44 – مرداد 72


درویش را داخل جعبه کردم!


             روزی من و صبا به درخواست همسرشان برای خرید سبزی و میوه وسایر مایحتاج زندگی به خیابان ناصرخسرو رفتیم در بازار ، درویشی مشغول خواندن مثنوی بود که توجه استاد صبا را به خود جلب کرد . هم چنان که او می خواند صبا از جیب بغل خود دفتر و قلمی در آورد و مشغول یادداشت کردن  شد که فکر می کنم هم اشعار را نوشت و هم نت برداری کرد . آن قدر خواندن و تماشای درویش و نت برداری استاد طول کشید که ایشان فراموش کردندکه برای خرید اجناس مورد لزوم منزل و نهار آمده ایم . بهر حال قدری از ظهر گذشته بود که به منزل برگشتیم . خانم استاد گفتند: چون دیر آمدید ، امروز نهار هم دیر آماده می شود . تا آماده شدن نهار ، استاد به اتاق مجاور رفت که پس از چند لحظه مشاهده کردم همان آهنگی را که درویش می خواند از ساز استاد مترنم است. استاد صبا از من پرسید : حتما دنبال درویش می گردی؟ گفتم : بلی! استاد گفت : درویش را داخل این جعبه کردم و اشاره به ویولن نمود.


مردان موسیقی سنتی و نوین ایران به نقل از محمد طغیانیان دهکردی


صبا و مرشد زورخانه


             روزی با صبا از اصفهان به تهران می آمدیم . به عللی ناچار شدیم در قم پیاده شویم . پس از چند قدم راهپیمایی ، ناگهان صبا ایستاد و گوشش را متوجه جهتی کرد که صدای آواز و ضرب مرشد زورخانه ای از آن جهت شنیده میشد. ناگهان گفت: عجله کن . و ما پس از چند لحظه به زورخانه رفتیم . صبا رفته بود ببیند که مرشد زورخانه ، اشعار ضربی را چگونه با ضرب زورخانه جفت می کند؟ و نیز مرشد ، قطعه ضربی را که در شوشتری – منصوری می خواند ، چه توجه خاصی به تمام گوشه ها و دقایق شوشتری – منصوری داردو از این گوشه ها چگونه بهره گیری می کند.  


ادبستان آذر 70 – شماره 24 – منوچهر جهانبگلو


از چهل استاد درس گرفتم!


            یک روز به  صبا گفتم : چرا هیچکس مانند شما نمی تواند نوازندگی کند؟ اول طفره رفت ، اما یکدفعه احساس کرد که محرم هستم و حرفش را حمل بر غرور و تکبر نمی کنم . گفت : راست  می گویی ! نه ! هیچکس نمی تواند مانند من بزند باید تک تک آجرهای این خانه زنده شوند و گواهی دهند که من هم هر روز عمرم از بام تا شام مانند یک عاشق بیش از دوازده ساعت ساز زده ام  و رنج کشیده ام . من این آرشه های فرنگی را به ایرانی تبدیل کردم. بعد گفت : اینهم کافی نیست. من از چهل استاد مسلم درس گرفتم!  


ادبستان- مرداد 69 شماره 8 – استاد قنبری مهر

 

 

 

 

منتظر مرگ بودیم!


 

            در اولین سفری که به دعوت کمپانی سودا به همراه صبا عازم حلب و بیروت شدیم ، بعد از اقامت کوتاهی در بغداد با یک ماشین که راننده آن مرد عربی بود ، بطرف شام حرکت کردیم و برای رسیدن به این مقصد می بایست از صحرای شام عبور کنیم. در این راه تا رسیدن به مقصد هیچ آبادی و شهری قرار نداشت . راننده عرب چون از صحرا و وضع آن بی اطلاع بود تا نزدیک غروب در حدود ده، دوازده ساعت ، صحرای شام را طی کرد . نزدیک غروب در محلی از صحرا قرار گزفتیم که نه راه پس داشتیم و نه راه پیش . گم شدن در صحرا در آن موقع که صحرا مثل دریا و اقیانوس می باشد، حکم مرگ دارد و راننده عرب راه اصلی را به علت بی اطلاعی گم کرده بود و این برای ما مساوی مرگ بود . در وسط صحرا جنبنده ای پیدا نمیشد، جز خار مغیلان که غذای شتران است . من و صبا و دیگر همراهان مدت 4 شبانه روز در آن محل نامشخص  ویلان و سرگردان ، منتظر رسیدن مرگ بودیم ، ولی بخت ما یاری کرد و بالاخره در چهارمین روز سرگردانی در حدود ساعت 12 شب صبا که از ما ، باهوشتر بود گفت : صدای حرکت ماشینی را میشنوم و گوش خود را به زمین گذاشت و دوباره گفت : صدای حرکت ماشین را حس می کنم و در همان لحظه روزنه کوچکی از امید به گوشه چشم ما باز شد . بعد از چندی که هوا روشن شد ، خود را به سرعت به ماشین بزرگ رساندیم . همگی شاد و شنگول شدیم . صبای مرگ به چشم دیده و به جان امده وسط  صحرای شام ویولون را برداشت و در سه گاه در آمدی کرد و من نیز حال گمشده خود را باز یافتم  و در همان مایه و در همان حال غزل زیر را خواندم .

 

                 مشتاق بندگی و دعا گوی دولتم                 باز آی ساقیا که هوا خواه خدمتم 

من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش   در عشق دیدن تو هواخواه غربتم


معلوم است که وسط  صحرای شام با غزل حافظ و ساز صبا چه عالمی پیدا کردیم . آنگاه همگی سوار اتوبوس صحرایی شدیم و من در کنار صبا نشستم و بعه صبا گفتم : چهار مضرابی که وسط صحرا زدی بداهتا زدی ، یا سابقه داشت؟ گفت : مختصری در مغزم بود و چندان بی سابقه نبود . گفتم : چهار مضراب خوبی بود . یادداشت کن تا از خاطرت محو نشود تا به موقع خود ضبط کنیم . گفت : این چهار مضراب را من « زنگ شتر » نام گذاشتم  که چندی است در خاطر دارم و به شاگردان خود تعلیم میدهم و بلافاصله توی اتوبوس قوطی سیگار خود را در آورد و روی قوطی سیگار ، چهار مضراب را نوشت و این همان زنگ شتری است که صبا در صفحات کمپانی سودوا آن را ضبط کرده و روی صفحه نوشته به یاد غزاله( نام دختر صبا ) و اکنون پس از سالها این چهار مضراب به چند رقم با ارکسترهای گوناگون ضبط شده و در واقع تمرین نوازندگان سازهاست.


مردان موسیقی سنتی و نوین ایران به نقل از سید جواد بدیع زاده

 

   

  


 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سیدمحمدعلی میرآقازاده حسینی 85/3/19:: 3:40 صبح     |     () نظر