[ در صفت مؤمن فرمود : ] شادمانى مؤمن در رخسار اوست و اندوه وى در دلش . سینه او هرچه فراختر است و نفس وى هرچه خوارتر . برترى جستن را خوش نمى‏دارد ، و شنواندن نیکى خود را به دیگران دشمن مى‏شمارد . اندوهش دراز است ، همتش فراز . خاموشى‏اش بسیار است ، اوقاتش گرفتار ، سپاسگزار است ، شکیبایى پیشه است ، فرو رفته در اندیشه است ، نیاز خود به کس نگوید ، خوى آرام دارد ، راه نرمى پوید . نفس او سخت‏تر از سنگ خارا در راه دیندارى و او خوارتر از بنده در فروتنى و بى آزارى . [نهج البلاغه]
پیک راستان

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد   ار نه اندیشه این کار فراموشش باد

در بیابان سکوت/

 ز پی اش من گشتم/

/یا فت نشد/

در چمنزار خیال/

به پی اش من رفتم/

یافت نشد/

به هوا داری گل رو به سوی نغمه شدم/

او که نخواند هیچ/

زود پرید/

رفت ودگریافت نشد/

در بیا بان وجود/

 گرگی ازدور بگفت/

سوی من نیست برو راه دگر/

 زودجهید/

رفت و دگریافت نشد/

/عاشقی بد دردی ست/

سوی هر کس که روم نیست خبر/

نیست اثر/

عاشقی بد رنجی ست/

رنگ دل بد رنگی است/

زین سخن عشق دمید/

ودلم زود تپید/

ودگر اوکه نبودهیچ/

دلم یافت نشد !/

 

ققنوس5/2/82

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سیدمحمدعلی میرآقازاده حسینی 85/2/18:: 1:43 صبح     |     () نظر

ای پیک راستان خبر یار ما بگو   احوال گل به بلبل دستان سرا بگو   ما محرمان خلوت انسیم غم مخور   با یار آشنا سخن آشنا بگو

 

 

گفتیم:تواز خورشید آمدی.ازناتوانی چشمم در درک نور حضورت فهمیدم/وازگرمای وجودت فهمیدم.چراغ را در بی خردی خود کشتم.وخود را در نور تو کشتم.

که تو نور آفتاب و من تاریکی خاک/از سنگ وفرسنگ/از نه آبی و نه دریا/نه خوبی ونه تو/وتوعشق وتو من و تو غم/وتو بی کینه ای دلتنگ.

گفتم هین!این من باید بگویم که عاشق شدم ونفسم برید./در شرجی آفتاب نگاهت/

گفتیم هان!عشق نفس است پس چون نفس برید/

وگفتیم:پندی...

بخوان اگر نفس نمانده است!

بمان اگر عمری نمانده است!

نویس اگر شعری نمانده است!

وگریه ای اگر راز در چشم بی اشک مانده است///.

عاشق شدی؟!

دور باد.

(ققنوس)

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سیدمحمدعلی میرآقازاده حسینی 85/2/15:: 2:54 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5